با تکبیرهای پیاپی بلال که نشان از پایان نماز بود، نمازگزاران متفرق شدند.
عدهای در پی کسب روزی از مسجد خارج شدند، عدهای نیز برای کسب رزق معنوی گرد پیامبر حلقه زدند.
هر کدام از صحابه سوالی میپرسید و رسولخدا با مهربانی پاسخ میداد.
أقْرَع بن حابِس، نیز در گوشهای نشسته بود و مشتاقانه به پیامبر مینگریست که حسن با برادرش حسین علیهمالسلام
وارد مسجد و مشغول بازی شدند.
شور و شوق کودکانه آنان، پیامبر را به وجد آورد. رسولخدا، دامن عربی را بالا گرفت،
از میان حلقه اصحاب خارج شد و به سمت آنها دوید، دردانهها را در آغوش گرفت و بوسهباران کرد.
اقرع، با تکیه بر عصایش از زمین بلند شد و متعجب گفت: «ای رسولخدا! این چه کاری است، شما میکنید؛
من ده فرزند دارم، اما تاکنون هیچکدام از آنان را نبوسیدهام.»
پیامبر با ناراحتی فرمود: «برادرم! کسی که رحم نداشته باشد، مورد مهر و عطوفت هم قرار نمیگیرد؛ بوسه
بر فرزند حسنه دارد، و خداوند برای هر بوسه، در بهشت درجهای قرار داده که فاصله میان دو درجه، پانصد سال است.»
انس بن مالک دستی بر محاسن سپیدش کشید و گفت: «پیامبر عادت دارد، هر روز صبح،
دست نوازش بر سر فرزندان خود میکشد، آنان را میبوسد و مورد لطف قرار میدهد و با آنان بازی میکند.
در ضمن ما را نیز به کارهایی مثل روی زانو نشاندن فرزندان، در آغوش گرفتن آنها، بوسیدنشان، سواری دادن،
کنار آنها خوابیدن، هدیهدادن، بازیکردن و کشیدن دست نوازش بر سر آنها تشویق میکند.»
پس از شنیدن این سخنان، اشک در چشمان اقرع حلقه بست به یاد بیمهریهای خودش و پدرش…
شما باید برای دیدن نظرات وارد سامانه شوید در حال حاضر وارد شده اید !
If you have no account yet, you can register now...
(It only takes a few seconds!)