مدرسه علمیه الزهـرا (سلام الله علیهـا) زرین شهر

مدرسه علمیه الزهـرا (سلام الله علیهـا) زرین شهر

|خانه|تماس |ورود
روزهفتم: حضرت علی اصغر(سرباز شش ماهه)...
ارسال شده در 11 آبان 1393 توسط مدرسه الزهـــرا(سلام الله علیها) زرین شهر در نور عشق اباعبدالله الحسین(علیه السلام)


کربلای من غدیر دیگر است                           روی دست من علی اصغر است
آمدم تا اینکه سیرابش کنم                         جرعه ای آبش دهم خوابش کنم


هنگامى كه همه ياران و اصحاب امام حسين عليه السلام به شهادت رسيدند، نداى غريبانه امام بلند شد:

«هل من ذاب يذب عن حرم رسول الله … هل من مغيث‏يرجوا الله باغثتنا».

«آيا حمايت كننده‏اى هست تا از حرم رسول خدا صلى الله عليه و اله و سلم حمايت كند؟ آيا فريادرسى است كه براى اميد ثواب ما را يارى كند؟».

وقتى كه اين ندا به گوش بانوان حرم رسيد، صداى گريه و شيون آنها بلند شد، امام كنار خيمه آمد و به زينب عليهاالسلام فرمود: فرزند كوچكم را به من بده تا با او وداع كنم، كودك را گرفت، همين كه خواست ببوسد حرمله تيرى به سوى گلوى نازك او رها كرد، آن تير به گلوى او اصابت نمود، و سرش را ذبح كرد.

كه در اين باره سيد حلى گويد:

و منعطفا اهوى لتقبيل طفله فقبل منه قبله السهم منحرا

يعنى: «امام حسين عليه السلام براى بوسيدن كودك شيرخوار خود خم شد، اما تير قبل از امام بر گلوگاه او بوسه دار».

امام آن كودك را به زينب عليها السلام داد فرمود: او را نگهدار، و دستش را زير گلوى كودك گرفت، پر از خون شد، آن خون را به طرف آسمان پاشيد و گفت:

«هون ما نزل بى انه بعين الله تعالى‏»

يعنى: « چون خداوند اين منظره را مى‏بيند، آنچه از اين مصيبت بر من وارد شد برايم آسان است‏».

و در احتجاج آمده: «امام حسين عليه السلام از اسب پياده شد و (در كنار خيمه يا پشت‏خيمه) با غلاف شمشيرش قبرى كند، و كودكش را به خونش رنگين نموده و دفن كرد».

مشهور است كه على اصغر، شش ماهه بود، مادرش حضرت رباب دختر امرء القيس است، و على اصغر با سكينه از جانب مادر نيز برادر و خواهر بودند.

در مورد نام اين طفل، علامه مجلسى در جلاء العيون مى‏گويد: «بعضى او را على اصغر مى‏نامند».

در كتاب منتخب التواريخ نقل شده: در يكى از زيارات عاشورا آمده:

«و على ولدك على الاصغر الذى فجعت به‏»

«و سلام بر فرزند تو على اصغر كه در مورد او مصيبت‏سختى بر تو وارد شد».

امام حسين عليه السلام نزد خواهرش ام كلثوم (زينب صغرى) آمد و به او فرمود: اى خواهر! ترا در مورد نگهدارى كودك شيرخوارم، سفارش مى‏كنم، زيرا او كودك شش ماهه است و مراقبت نياز دارد.

ام‏كلثوم عرض كرد: برادرم، اين كودك سه روز است كه آب نياشاميده از قوم براى او شربت آبى بگير.

امام حسين عليه السلام على اصغرش را در آغوش گرفت و به سوى قوم رفت، خطاب به قوم فرمود، «شما برادر و فرزندان و يارانم را كشتيد، و از آنها جز اين كودك باقى نمانده كه از شدت تشنگى مثل مرغ، دهان باز می‏كند و می‏بندد اين كودك كه گناه ندارد، نزد شما آورده ‏ام تا به او آب بدهيد».

«يا قوم ان لم ترحمونى فارحموا هذا الطفل ا ما ترونه كيف يتلظى عطشا».

«اى قوم اگر به من رحم نمی‏كنيد به اين كودك رحم كنيد، آيا او را نمی‏بينيد كه چگونه از شدت و حرارت تشنگى، دهان را باز و بسته می‏كند؟».

هنوز سخن امام تمام نشده بود، به اشاره عمر سعد، حرمله بن كاهل اسدى گلوى نازك او را هدف تير سه شعبه‏اش قرار داد كه تير به گلو اصابت كرد«فذبح الطفل من الوريد، او من الاذن الى الاذن‏».

«از شريان چپ تا شريان راست على اصغر بريده شد، و يا از گوش تا گوش او ذبح گرديد».

فاتى به نحو اللئام مناديا يا قوم هل قلب لهذا يخشع فرماه حرمله بسهم فى الحشا بيد الحتوف و القى من لا يجزع

يعنى: «پس آن كودك را به سوى قوم پست آورد، در حالى كه صدا می‏زد: اى قوم، آيا دلى هست كه از خدا بترسد و بر اين كودك توجه نمايد؟، بجاى جواب، حرمله تيرى بر كمان نهاد و آن كودكى را كه از شدت ضعف و عطش قدرت بى تابى نداشت هدف تير قرار داد».

مصيبت جگر سوز على اصغر به قدرى بر امام حسين عليه السلام سخت بود كه آن حضرت در حالى كه گريه می‏كرد، به خدا متوجه شد و عرض كرد: «خدايا خودت بين ما و اين قوم، داورى كن، آنها ما را دعوت كردند تا ما را يارى كنند، ولى به كشتن ما اقدام میكنند».

از جانب آسمان ندائى شنيد:

«يا حسين دعه فان له مرضعا فى الجنه‏»

«اى حسين عليه السلام در فكر اصغر نباش، هم اكنون دايه‏اى در بهشت براى شير دادن به او آماده است‏».

اين ندا، نداى دلدارى به حسين عليه السلام بود، تا بتواند فاجعه غمبار مصيبت اصغر را تحمل كند.

و دليل ديگر بر شدت سختى اين مصيبت اينكه: امام حسين عليه السلام هنگامى كه به شهادت رسيد: در روز يازدهم محرم، سكينه كنار پيكرهاى شهداء آمد و گريه كرد تا بيهوش شد، امام حسين عليه السلام در عالم بى هوشى به سكينه اشعارى آموخت براى شيعيان بخواند، دو شعر از آن اشعار اين است:

ليتكم فى يوم عاشورا جمعا تنظرونى كيف استسقى لطفلى فابوا ان يرحمونى و سقوه سهم بغى عوض الماء المعين يا لرزء و مصاب هد اركان الحجون

«اى كاش در روز عاشورا همه شما بوديد و می‏ديديد كه چگونه براى كودكم طلب آب كردم، قوم به من رحم نكرد، و بجاى آب گوارا، كودكم را با تير (خون) ظلم سيراب كردند، اين حادثه آنچنان جانسوز و سخت و طاقت فرسا است كه پايه‏ هاى كوههاى مكه را خراب كرد».


شما باید برای دیدن نظرات وارد سامانه شوید در حال حاضر وارد شده اید !

If you have no account yet, you can register now...
(It only takes a few seconds!)


فرم در حال بارگذاری ...

روز ششم محرم: قاسم بن الحسن..
ارسال شده در 9 آبان 1393 توسط مدرسه الزهـــرا(سلام الله علیها) زرین شهر در نور عشق اباعبدالله الحسین(علیه السلام)


يک لحظه بي هياهو ؛ دل را حريم هو کن

جز او مخواه از او ؛ او را طلب از او کن

گم گشته تو با توست ؛ خود را مزن به کوري

بگشاي چشم او را ؛ در خويش جستجو کن

اين نامه سيه را ؛ با سوز دل بسوزان ؛ اين رنگ تيرگي را با اشک شستشو کن

يک عمر در بر يار با غير خو گرفتي ؛ يک شب ز غير بگريز با يار گفتگو کن

يا ديده اي از او خواه تا غير او نبيني ؛ يا خنجري زفولاد در چشم خودفرو کن

از غير تا نرستي چون دل به يار بستي؟ اول ببند احرام آنگه با کعبه رو کن

همچون نسيم تا کي؟ آورده کو به کويم ؛ آئينه باش و خود را با يار روبرو کن

اول به شوق مردن بگذر ز آرزوها ؛ آنگه حيات خود را در مرگ آرزو کن


حسين جان:

در راه رسيدن به تو گيرم که بميرم ؛            اصلا به تو افتاد مسيرم که بميرم

يک قطره ي آبم که در انديشه دريام ؛              افتادم و بايد بپذيرم که بميرم


مختصرى از زندگينامه حضرت قاسم ‏عليه السلام

حضرت قاسم بن الحسن ‏عليه السلام فرزند امام حسن مجتبى ‏عليه السلام است.

در مورد تاريخ ولادت ايشان اطلاع دقيقى در دست نيست ولى عموما در پنجم رمضان شهرت يافته است

مادر او بانويى بزرگوار است که نام ايشان نجمه بوده است

حضرت قاسم ‏عليه السلام حدود 2-3 سال قبل از شهادت پدر بزرگوارش ديده به جهان گشود. از اين رو با عموى مهربان خويش حضرت اباعبدالله الحسين‏ عليه السلام خو گرفته بود. و در دامان امام حسين ‏عليه السلام پرورش يافت

ظاهراً شکل و شمايل ظاهرى و خصوصيات ديگر حضرت قاسم ‏عليه السلام شباهت بسيارى به پدر بزرگوارش امام حسن ‏عليه السلام داشته به گونه ‏اى که امام حسين ‏عليه السلام با ديدار او از برادر محبوب خويش ياد مى ‏کرد و فرزند برادرش را در آغوش مي ‏گرفت و نوازش مى ‏کرد.
چهره ‏ى آن جناب چنان زيبا و دل ‏انگيز بود که او را به پاره‏ ى ماه يا ستاره‏ ى زيبا (ستاره سهيل) تشبيه کردند.

غيرت خاکسترش ؛ رنگ دگر داشت

شعله بال و پرش ميل سفر داشت

آنکه در اين يازده سال يتيمي

تا که عمو بو انگار پدر داشت


در آن شب،بعد از آن اتمام حجت‏ها وقتى که همه يکجا و صريحا اعلام وفادارى کردند و گفتند:ما هرگز از تو جدا نخواهيم شد،يکدفعه صحنه عوض شد.امام عليه السلام فرمود:حالا که اين طور است،بدانيد که ما کشته خواهيم شد. همه گفتند:الحمد لله،خدا را شکر مي ‏کنيم براى چنين توفيقى که به ما عنايت کرد،اين براى ما مژده است، شادمانى است.طفلى در گوشه‏ اى از مجلس نشسته بود که سيزده سال بيشتر نداشت. اين طفل پيش خودش شک کرد که آيا اين کشته شدن شامل من هم مي ‏شود يا نه؟از طرفى حضرت فرمود:تمام شما که در اينجا هستيد،ولى ممکن است من چون کودک و نا بالغ هستم مقصود نباشم. رو کرد به ابا عبد الله و گفت:«يا عماه!»عمو جان!«و انا فى من يقتل؟ »آيا من جزء کشته شدگان فردا خواهم بود؟ نوشته ‏اند ابا عبد الله در اينجا رقت کرد و به اين طفل-که جناب قاسم بن الحسن است-جوابى نداد. از او سؤالى کرد،فرمود: پسر برادر!تو اول به سؤال من جواب بده تا بعد من به سؤال تو جواب بدهم.اول بگو: «کيف الموت عندک؟»مردن پيش تو چگونه است،چه طعم و مزه ‏اى دارد؟ عرض کرد:«يا عماه احلى من العسل‏»از عسل براى من شيرين‏تر است،تو اگر بگويى که من فردا شهيد مي ‏شوم، مژده‏ اى به من داده‏اى. فرمود:بله فرزند برادر،«اما بعد ان تبلو ببلاء عظيم‏»ولى بعد از آنکه به درد سختى مبتلا خواهى شد،بعد از يک ابتلاى بسيار بسيار سخت.گفت:خدا را شکر،الحمد لله که چنين حادثه ‏اى رخ مي ‏دهد.

حالا شما ببينيد با توجه به اين سخن ابا عبد الله،فردا چه صحنه طبيعى عجيبى به وجود مي ‏آيد.بعد از شهادت جناب على اکبر، همين طفل سيزده ساله مي ‏آيد خدمت ابا عبد الله در حالى که چون اندامش کوچک است و نابالغ و بچه است، اسلحه‏ اى به تنش راست نمي ‏آيد. زره‏ ها را براى مردان بزرگ ساخته ‏اند نه براى بچه‏ هاى کوچک.کلاه خودها براى سر افراد بزرگ مناسب است نه براى سر بچه کوچک.عرض کرد:عمو جان!نوبت من است،اجازه بدهيد به ميدان بروم.(در روز عاشورا هيچ کس بدون اجازه ابا عبد الله به ميدان نمي ‏رفت.هر کس وقتى مي ‏آمد،اول سلامى عرض مي ‏کرد: السلام عليک يا ابا عبد الله،به من اجازه بدهيد.)ابا عبد الله به اين زوديها به او اجازه نداد.او شروع کرد به گريه کردن.قاسم و عمو در آغوش هم شروع کردند به گريه کردن.نوشته ‏اند: «فجعل يقبل يديه و رجليه‏» يعنى قاسم شروع کرد دستها و پاهاى ابا عبد الله را بوسيدن.آيا اين[صحنه]براى اين نبوده که تاريخ بهتر قضاوت کند؟او اصرار مي ‏کند و ابا عبد الله انکار.ابا عبد الله مي ‏خواهد به قاسم اجازه بدهد و بگويد اگر مي ‏خواهى بروى برو،اما با لفظ به او اجازه نداد،بلکه يکدفعه دستها را گشود و گفت: بيا فرزند برادر،مي ‏خواهم با تو خداحافظى کنم.قاسم دست ‏به گردن ابا عبد الله انداخت و ابا عبد الله دست ‏به گردن جناب قاسم.نوشته ‏اند اين عمو و برادر زاده آنقدر در اين صحنه گريه کردند-اصحاب و اهل بيت ابا عبد الله ناظر اين صحنه جانگداز بودند-که هر دو بى حال و از يکديگر جدا شدند.

اين طفل فورا سوار بر اسب خودش شد.راوى که در لشکر عمر سعد بود مي ‏گويد:يک مرتبه ما بچه ‏اى را ديديم که سوار اسب شده و به سر خودش به جاى کلاه خود يک عمامه بسته است و به پايش هم چکمه‏ اى نيست،کفش معمولى است و بند يک کفشش هم باز بود و يادم نمي ‏رود که پاى چپش بود،و تعبيرش اين است:«کانه فلقة القمر» گويى اين بچه پاره‏ اى از ماه بود،اينقدر زيبا بود.همان راوى مي ‏گويد:قاسم که داشت مي ‏آمد،هنوز دانه ‏هاى اشکش مي ‏ريخت.رسم بر اين بود که افراد خودشان را معرفى مي ‏کردند که من کى هستم.همه متحيرند که اين بچه کيست؟ همين که مقابل مردم ايستاد،فريادش بلند شد:


ان تنکرونى فانا ابن الحسن سبط النبى المصطفى المؤتمن

مردم!اگر مرا نمى‏شناسيد،من پسر حسن بن على بن ابيطالبم.

هذا الحسين کالاسير المرتهن بين اناس لا سقوا صوب المزن

اين مردى که اينجا مي ‏بينيد و گرفتار شماست،عموى من حسين بن على بن ابيطالب است.

جناب قاسم به ميدان مي ‏رود.ابا عبد الله اسب خودشان را حاضر کرده و[افسار آن را]به دست گرفته ‏اند و گويى منتظر فرصتى هستند که وظيفه خودشان را انجام بدهند. من نمي ‏دانم ديگر قلب ابا عبد الله در آن وقت چه حالى داشت.منتظر است،منتظر صداى قاسم که ناگهان فرياد«يا عماه‏»قاسم بلند شد.راوى مي ‏گويد:ما نفهميديم که حسين با چه سرعتى سوار اسب شد و اسب را تاخت کرد.تعبير او اين است که مانند يک باز شکارى خودش را به صحنه جنگ رساند. نوشته ‏اند بعد از آنکه جناب قاسم از روى اسب به زمين افتاده بود در حدود دويست نفر دور بدن او بودند و يک نفر مس‏خواست‏ سر قاسم را از بدن جدا کند ولى هنگامى که ديدند ابا عبد الله آمد،همه فرار کردند و همان کسى که به قصد قتل قاسم آمده بود،زير دست و پاى اسبان پايمال شد.از بس که ترسيدند،رفيق خودشان را زير سم اسبهاى خودشان پايمال کردند.جمعيت زياد،اسبها حرکت کرده ‏اند، چشم چشم را نمي ‏بيند.به قول فردوسى:

ز سم ستوران در آن پهن دشت زمين شد شش و آسمان گشت هشت

هيچ کس نمي ‏داند که قضيه از چه قرار است.«و انجلت الغبرة‏» همينکه غبارها نشست، حسين را ديدند که سر قاسم را به دامن گرفته است.(من اين را فراموش نمي ‏کنم،خدا رحمت کند مرحوم اشراقى واعظ معروف قم را،گفت:يک بار من در حضور مرحوم آيت الله حائرى اين روضه را-که متن تاريخ است،عين مقتل است و يک کلمه کم و زياد در آن نيست-خواندم.به قدرى مرحوم حاج شيخ گريه کرد که بى تاب شد.بعد به من گفت:فلانى! خواهش مي ‏کنم بعد از اين در هر مجلسى که من هستم اين قسمت را نخوان که من تاب شنيدنش را ندارم).در حالى که جناب قاسم آخرين لحظاتش را طى مي ‏کند و از شدت درد پاهايش را به زمين مي ‏کوبد(و الغلام يفحص برجليه) (5) شنيدند که ابا عبد الله چنين مي گويد:«يعز و الله على عمک ان تدعوه فلا ينفعک صوته‏» (6) پسر برادرم!چقدر بر من ناگوار است که تو فرياد کنى يا عماه،ولى عموى تو نتواند به تو پاسخ درستى بدهد، چقدر بر من ناگوار است که به بالين تو برسم اما نتوانم کارى براى تو انجام بدهم.

گل طوفان سواري واي بر من ؛                        تمام عشق ياري واي بر من

علي اکبر که جوشن داشت آن شد؛                   توکه جوشن نداري واي برمن


و لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظيم و صلى الله على محمد و آله الطاهرين.




شما باید برای دیدن نظرات وارد سامانه شوید در حال حاضر وارد شده اید !

If you have no account yet, you can register now...
(It only takes a few seconds!)


فرم در حال بارگذاری ...

روز پنجم محرم: عبدالله بن حسن.....
ارسال شده در 9 آبان 1393 توسط مدرسه الزهـــرا(سلام الله علیها) زرین شهر در نور عشق اباعبدالله الحسین(علیه السلام)


تو مثل بابا بوده اي من هم چو اکبر مي شوم  در غربت و تنهايي ات قاسم و اصغر مي شوم

امشب و فرداشب را ميهمان سبط اکبر پيامبر(ص) و سيد جوانان اهل بهشت، يعني امام حسن مجتبي(ع) هستيم که دو پسرش ـ قاسم و عبدالله ـ در کربلا در رکاب عمو به شهادت رسيدند.


«عبدالله بن حسن» فرزند کوچک امام حسن مجتبي(ع) يکي از نوجوانان نابالغي بود که به همراه خانواده خود و عمويش حضرت اباعبدالله الحسين(ع) به سوي کوفه آمده بود.

از صبح تا عصر عاشورا ، ابتدا اصحاب امام حسين(ع) و سپس اهل‌بيت آن حضرت يک به يک و يا دسته‌جمعي به ميدان رفتند و به شهادت رسيدند؛ و سرانجام زماني رسيد که امام(ع) يکه و تنها در ميان هزاران هزار دشمن مسلح باقي ماند و گهگاه فرياد بر مي‌آورد: «آيا ياري‌کننده‌اي هست که به خاطر خدا از حرم رسول خدا دفاع کند؟».

«شمر بن ذي الجوشن» براي آن که کار را تمام کند به همراه پياده نظام لشکر، به امام(ع) هجوم آوردند، دور آن حضرت را گرفتند و از پس و پيش ايشان را مورد حمله قرار مي‏دادند.

عبدالله که در بين كودكان و زنان، در خيمه‌گاه حضور داشت تاب و تحمل ديدن غربت عموي تنهاي خويش را نياورد و ناگهان از خيمه‌ها بيرون آمد. حضرت زينب(س) او را گرفت شايد که بتواند مانع رفتن وي شود و نگذارد يادگار برادر طعمه‌ي گرگ‌هاي گرسنه يزيدي گردد؛ ولي عبدالله گفت: «نه، به خدا سوگند عمويم را تنها نمي‌گذارم». سپس دست خود را از دست عمه رها ساخت، به سوي ميدان دويد و خود را به امام(ع) رساند تا با بدن کوچک و ظريفش از او دفاع کند.

در غوغايي که دور امام(ع) ايجاد شده بود يکي از لشکريان يزيد شمشير خود را به قصد ضربه زدن به آن حضرت فرود آورد. عبدالله دست خود را سپر کرد تا شمشير به امام اصابت نکند. شمشير، بُـرّان و ضربه، سنگين بود و دست نوباوه‌ي پيامبر(ص) را از بدن جدا کرد؛ آنگونه که فقط به پوستي آويخته شد. عبدالله يتيم از شدت درد ناله‌اي برآورد و پدرش را صدا کرد: «وا ابتاه … »

اينک، حال امام را تصور کنيد که هر دو امانت برادر شهيدش ـ‌ قاسم و عبدالله ـ را نيز پرپرشده مي‌ديد…

اشك و خون از ديده‌اش بر خاك ريخت

اشك بر آن كودكِ بي‌باك ريخت


امام(ع) او را در آغوش گرفت، به خود چسپاند و در گوشش زمزمه کرد:«فرزند برادرم! صبر داشته باش و خداوند بزرگ را بخوان؛ تا او تو را به پدران صالحت ملحق کند».

آن برادرزاده‌ام صد چاك شد

اين برادرزاده‌ام بر خاك شد

آن برادرزاده‌ام سرمست رفت

اين برادرزاده‌ام بي‌دست رفت


امام(ع) سپس دست به دعا برداشت و گفت:«خداوندا! اگر مقدر کرده‌اي که اين قوم را تا مدتي زنده نگهداري در بين آنان تفرقه‌اي سخت بيانداز… زيرا آنان ما را دعوت کردند و وعده ياري دادند اما به ما حمله کردند و ما را کشتند».

بسته شد چشمش، ولي لب باز شد

آخرين نجواي شه آغاز شد

كاي خدا گر چه مرادت حاصل است

ديدن مرگ يتيمان مشكل است

در ره تو هستي‌ام از دست رفت

حيف شد، عبداللَهَم از دست رفت

اين دو بر من، روح پيكر بوده‌اند

يــادگــاران بــرادر بـــوده‌اند


در اين هنگام تيرانداز سپاه دشمن ـ که گفته‏اند «حرملة بن کاهل» بود ـ گلوي نازک عبدالله را نشانه گرفت و او را در دامان عمويش ذبح کرد …

الا لعنة الله علي القوم الظالمين ؛ و سيعلم الذين ظلموا أي منقلب ينقلبون.

شما باید برای دیدن نظرات وارد سامانه شوید در حال حاضر وارد شده اید !

If you have no account yet, you can register now...
(It only takes a few seconds!)


فرم در حال بارگذاری ...

وصیت نامه شهید عباس بابایی به همسرش.....
ارسال شده در 31 شهریور 1393 توسط مدرسه الزهـــرا(سلام الله علیها) زرین شهر در مناسبت ها


بسم الله الرحمن الرحیم

همسرم ! راه خدا را انتخاب کن که جز این راه دیگری برای خوشبختی وجود ندارد
. . . ملیحه جان همانطوری که میدانی احترام مادر واجب است . اگر انسان کوچکترین ناراحتی داشته باشد اولین کسی که سخت ناراحت می شود مادراست که همیشه به فکر فرزند یعنی جگرگوشه اش می باشد. . .
. . . ملیحه جان اگر مثلا نیم ساعتی فکر کردی راجع به موضوعی هرگز به تنهایی فکر نکن حتما از قرآن مجید و سخنان پیامبران - امامان استفاده کن و کمک بگیر- نترس هر چه می خواهی بگو. البته درباره هر چیزی اول فکر کن . هر چه که بخواهی در قرآن مجید هست مبادا ناراحت باشی همه چیز درست می شه ولی من می خواهم که همیشه خوب فکر کنی . مثلا وقتی یک نفر به تو حرفی می زند زود ناراحت نشو درباره اش فکر کن ببین آیا واقعا این حرف درسته یا نه . البته بوسیله ایمانی که به خدا داری.
ملیحه جان به خدا قسم مسلمان بودن تنها فقط به نماز و روزه نیست البته انسان باید نماز بخواند و روزه هم بگیرد . اما برگردیم سرحرف اول اگر دوستت تو را ناراحت کرد بعد پشیمان شد و به تو سلام کرد و از تو کمک خواست حتما به او کمک کن . تا میتونی به دوستانت کمک کن و به هر کسی که می شناسی و یا نمی شناسی خوبی کن. نگذار کسی از تو ناراحت بشه و برنجه.
هر کسی که به تو بدی می کند حتما از او کناره بگیر و اگر روزی از کار خودش پشیمون شد از او ناراحت نشو. هرگز بخاطر مال دنیا از کسی ناراحت نشو.
ملیحه جون در این دنیا فقط پاکی، صداقت ،ایمان ، محبت به مردم ، جان دادن در راه وطن ، عبادت باقی می ماند. تا می تونی به مردم کمک کن . حجاب ، حجاب را خیلی زیاد رعایت کن . اگه شده نان خشک بخور ولی دوستت ، فامیلت را که چیزی نداره، کسی که بیچاره است او را از بدبختی نجات بده. تا میتونی خیلی خیلی عمیق درباره چیزی فکر کن. همیشه سنگین باش. زود از کسی ناراحت نشو از او بپرس که مثلا چرا اینکار را کردی و بعد درباره آن فکر کن و تصمیم بگیر. . .
. . . ملیحه به خدا قسم به فکر تو هستم ولی می گویم شاید من مردم باید ملیحه ام همیشه خوشبخت باشد . هرگز اشتباه فکر نکند . همیشه فقط راه خدا را انتخاب بکند . چون جز این راه راه دیگری برای خوشبختی وجود ندارد .
ملیحه باید مجددا قول بدهی که همیشه با حجاب باشی . همیشه با ایمان باشی . همیشه به مردم کمک کنی . به همه محبت کنی . در جوانی پاک بودن شیوه پیغمبری است و راه خداست . . .
. . . اگه می خواهی عباس همیشه خوشحال باشد باید به حرفهایم گوش کنی . ملیحه هرچقدر میتونی درس بخون . درس بخون درس بخون . خوب فکر کن . به مردم کمک کن . کمک کن خوب قضاوت کن . همیشه از خدا کمک بخواه . حتما نماز بخون . راه خدا را هرگز فراموش نکن . . .
. . . همیشه بخاطرت این کلمات بسیار شیرین و پر ارزش را بسپار « کسی که به پدر و مادرش احترام بگذارد ، یعنی طوری با آنها رفتار کند که رضایت آنها را جلب نماید ، همیشه پیش خداوند عزیز بوده و در زندگی خوشبخت خواهد بود . . .
ملیحه مهربانم هروقت نماز میخونی برام دعا کن ……………

(روحش شاد و یادش گرامی باد……..شادی ارواح شهدا صلوات…..)

There are 3 comments on this post but you must be logged in to see the comments. در حال حاضر وارد شده اید !

If you have no account yet, you can register now...
(It only takes a few seconds!)


فرم در حال بارگذاری ...

  • 1
  • ...
  • 63
  • 64
  • 65
  • ...
  • 66
  • ...
  • 67
  • 68
  • 69
  • ...
  • 70
  • ...
  • 71
  • 72
  • 73
  • ...
  • 235

مدرسه علمیه الزهـرا (سلام الله علیهـا) زرین شهر

آخـــرین قــول خــــدا در راه اســــت اللهم عجل لولیک الفرج
تیر 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
  1 2 3 4 5 6
7 8 9 10 11 12 13
14 15 16 17 18 19 20
21 22 23 24 25 26 27
28 29 30 31      
اخبـــار مدرسه ، شمیم شریعت ، دل نوشته ، پایان نامه های طلاب و ....
  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

جستجو

موضوعات

  • همه
  • متفرقه
  • اخبار مدرسه
  • مناسبت ها
  • فرهنگی
  • شمیم شریعت
  • مشاوره خانواده
  • نیایش
  • دل نوشته
  • یادیار
  • کاغذ دیواری
  • تربیت دینی کودک
  • حکمت های حضرت امیرالمومنین(علیه السلام)
  • مهدویت
  • پایان نامه های طلاب
  • کلام اهل بیت(علیهم السلام)
  • پیام های آسمانی
  • معرفی کتاب
  • کلام ولایت
  • روایت عشق
  • بیداری اسلامی
  • دانستنی ها
  • نرم افزار
  • حفظ موضوعی قرآن کریم
  • کیوسک مطبوعات
  • مدیریت اسلامی
  • حجاب
  • معرفی کتاب
  • مهارتهای زندگی
  • معرفی نرم افزار
  • یادمان شهدا
  • اخلاق و تربیت
  • فرق های نوظهور
  • ریحانه النبی(سلام الله علیــــه)
  • دانستنی های علمی و معرفتی
  • ویژه نامه ماه مبارک رمضان
  • نور عشق اباعبدالله الحسین(علیه السلام)
  • سبک زندگی اسلامی
  • نهج البلاغه

آرشیوها

  • دی 1397 (1)
  • آبان 1397 (1)
  • مهر 1397 (1)
  • شهریور 1397 (4)
  • تیر 1397 (2)
  • خرداد 1397 (1)
  • اردیبهشت 1397 (5)
  • فروردین 1397 (2)
  • اسفند 1396 (2)
  • بهمن 1396 (4)
  • دی 1396 (2)
  • آذر 1396 (4)
  • بیشتر...
کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان