پیرمـردی در حرم به جوانی گفت سواد ندارم برام زیارتنامه بخوان
جوان شروع کرد به خواندن زیارتنامه
السلام علیک یابن رسول الله
سلام داد به معصومین تا امام عسکـــــــری(علیـــــــــه السلام)
جوان پرسید : امام زمانت رو می شناسی ؟
پیرمرد جواب داد :
چرا نشناسم ؟
جوان گفت : پس سلام کن
پیرمرد دستش رو روی سینه گذاشت و گفت :
السلام علیک یا حجه بن الحسن عسکـــــــری
جوان نگاهی کرد و با لبخند گفت: “و علیک السلام و رحمه الله و برکاته”
آقـــا سلام
باز منم ، خاک پایتان
دیوانه ای که لک زده قلبش برایتان
در این کلاس سرد ، حضورتان واجب است
این بار چندم است که استاد غایب است
نرگس شکفته است تو را داد می زند
آقا بیا که فاصله فریاد می کند
این روزها نمی شود اندوهگین نبود
دلواپس نهایت تلخ زمین نبود
امضـــا: دو چشم خیس ولی در هوایتان
دیوانه ای که لک زده قلبش برایتان
There are 6 comments on this post but you must be logged in to see the comments. در حال حاضر وارد شده اید !
If you have no account yet, you can register now...
(It only takes a few seconds!)