حکایتی به جــــــا
مردی با لباس و کفش های گران قیمت به دیواری خیره شده بود و گریه می کرد
نزدیکش شدم و به نقطه ای که خیره شده بود با دقت نگاه کردم ، نوشته شده بود:
“این هم می گذرد”
علت را پرسیدم:
گفت:این دست خط من است ، چند سال پیش در این جا هیزم می فروخنم……
حالا صاحب چند کارخانه ام.
پرسیدم پس چرا دوباره به این جا برگشتی؟
گفت امدم تا باز بنویسم:
“این هم می گذرد”
.
.
گــــر به دولت برسی ، مست نگــردی مــــردی
گــــر به ذلت برسی ، پست نگـــردی مـــــردی
اهل عالم همه بازیچه دست هوسند
گـــــر تو بازیچه این دست نگــردی مــــــردی
There are 9 comments on this post but you must be logged in to see the comments. در حال حاضر وارد شده اید !
If you have no account yet, you can register now...
(It only takes a few seconds!)